ادامه ماجرا....

عشق زیبای من

خسته ام از تنهایی

ادامه......

 

موقع رفتن به فرودگاه،سمت شیشه ی ماشین نشستم و عینک آفتابی زدم!

 

ناخودآگاه اشک هام جاری شد.اولین باری بود که به خاطره اون گریه میکردم....

 

رسیدیم فرودگاه،وای خدایا!!!چقدر بد بود،سفر کاملا کوفتم شد!!!!!!!!!!!!!!

 

هیچ کس رو نداشتم که باهاش حرف بزنم.

 

سوار هواپیما شدیم،45دقیقه در راه بودیم،15دقیقه گذشته بود که هواپیما شروع به لرزیدن

 

کرد.

 

خیلی ترسیده بودم ولی همه خیلی آروم سرجاهاشون نشسته بودن!

 

لرزش ها شدیدتر میشد قلبم تند تند میزد خیلی وحشت زده بودم،اعلام کردن که

 

 

هوای شیراز و اصفهان خوب نیست و لرزشها برای اونه.

 

تو فکرش بودم و داشتم دیوونه میشدم که یهو نصفه چراغ های هواپیما خاموش شد

 

 

غذایی که جلو بود به خاطر لزش زیاد افتاد!!!

 

داشتم سکته میکردم،10بار اشهد خوندم چون مطمئن بودم که الاناست که سقوط کنیم.

 

خداروشکر لحظه ها زود سپری شد....

 

به سلامت رسیدیم.....

 

شب رو اصلا نخوابیدم،حالم خیلی بد بود!

 

فردای اون شب خالم به مامانم زنگ زد و جریان و گفت،مامانم هم زد زیر گریه،باورتون

 

 

نمیشه حتی بابام هم داشت گریه میکرد......

 

اون شب هم نخوابیدم و اشک میریختم.....

 

فردای اون روز قرار شد بریم بیمارستان برای عیادت

 

ادامه دارد....

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:36 توسط nana| |

Design By : TopBlogin